محل تبلیغات شما
مادرم امروز زنگ زد و یادی کرد از خاطرات بچگی که چطور بی چون و چرا مراقب برادر کوچکترم بودم. نمیدانم ولی یادم هست هروقت توی کوچه با آن شکم گرد قلمبه اش دنبالم راه میفتاد که با من و دوستم بیاید بازی با همه شش سالگی انقدر حس مسئولیت داشتم که با حرص و عصبانیت بیاورم و بگذارمش خانه بعد بروم دنبال بازی، هرباری که توی کوچه پسری بزرگتر برایش قلدری میکرد میرفتم و پسر موردنظر را حسابی میزدمش. یواشکی دوستهایش را می پاییدم و هرجا که تنهایی نمیتوانست برود( آرایشگاه و

غم در دل من به قدر عالمه ...

دوستت دارم به زبان های مختلف

برای دخترک نداشته ام

توی ,کوچه ,پسری ,هرباری ,بزرگتر ,قلدری ,که با ,توی کوچه ,که توی ,بازی، هرباری ,کوچه پسری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها